بسم الله الرحمن الرحیم








اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




جستجو




 
  قطره در مقابل دریا ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ?? #قطره_درمقابل_دریا ?✨چگونه میشود با یک قطره اشک روضه، همه گناهان بخشیده شود… ?ماجرای تشرف علامه بحرالعلوم به محضر ولی عصر (ارواحنا فداه) ??سید بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بین راه راجع به این مساله، که گریه بر امام حسین (سلام الله علیه) گناهان را مى آمرزد، فکر مى کرد. ?همان وقت متوجه شد که شخص عربى که سوار بر اسب است به او رسید و سلام کرد. بعدپرسید: جناب سید درباره چه چیز به فکر فرورفته اى؟ و در چه اندیشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟ . ?سید بحرالعلوم فرمود: در این باره فکر مى کنم که چطور مى شود خداى تعالى این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه)مى دهد. ?مثلا در هر قدمى که در راه زیارت برمى دارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده مى شود؟ . ?آن سوار عرب فرمود: تعجب نکن! من براى شما مثالى مى آورم تا مشکل حل شود. سلطانى به همراه درباریان خود به شکار مى رفت. در شکارگاه از همراهیانش دور افتاد و به سختى فوق العاده اى افتاد و بسیار گرسنه شد. ?خیمه اى را دید و وارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر پیرزنى را با پسرش دید، آنان در گوشه خیمه عنیزه اى (بز شیرده) داشتند و از راه مصرف شیر این بز، زندگى خود را مى گرداندند. ??وقتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذیرایى از مهمان، آن بز را سربریده و کباب کردند، زیرا چیز دیگرى براى پذیرایى نداشتند، سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد، از ایشان جدا شد و به هر طورى که بود خود را به درباریان رسانید و جریان را براى اطرافیان نقل کرد. lدر نهایت از ایشان سؤال کرد: اگر بخواهم پاسخ میهمان نوازى پیرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى انجام بدهم؟ ?یکى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهید. . ?دیگرى که از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهید. . ?یکى دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید. . ?سلطان گفت: هر چه بدهم کم است، زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند، من هم باید هرچه را که دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود. . ?بعد سوار عرب به سید فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) هرچه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد. ??پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود، چون خدا که خدائیش را نمى تواند به سیدالشهداء (سلام الله علیه) بدهد، پس هر کارى که مى تواند انجام مى دهد. یعنى باصرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گریه کنندگان آن حضرت، درجاتى عنایت مى کند، در عین حال اینها را جزاى کامل براى فداکارى آن حضرت نمى داند. . ??چون شخص عرب این مطالب را فرمود از نظر سید بحرالعلوم غایب شد. ?العبقرى الحسان، ج1، ص11 ???? ??? ?? ? کانال: ??داســـــتان هــای قــــرآنـــــی? ?[( @dastane_qorani )]

موضوعات: اخلاق, داستانی
[شنبه 1396-07-08] [ 02:02:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ثمره مهربانی ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ♥️? #ثمره_مهربانی ??زمانی که حضرت موسی (علیه السلام) چوپان حضرت شعیب (علیه السلام) بود،!! گوسفندی از گله جدا شد. ?حضرت موسی برای گرفتن آن گوسفند، دو فرسخ راه رفت و او را گرفت و گفت: ? ای بیچاره، کجا می گریزی و از چه کسی می ترسی و سپس گوسفند را بر گردن سوار کرد و به گله باز گرداند. ☑️?خداوند به ملائکه فرمود: دیدید بنده من با آن گوسفند چطور مهربانی کرد و رنج برد و اذیت نکرد و او را بخشید؟ ? به عزتم که او را بلند مرتبه کنم و کلیم خویش گردانم و پیامبری اش دهم و به وی کتاب دهم و تا جهان باشد، از او گویند. ?احلی من العسل، ج 2، ص 954. ???? ??? ?? ? ??داستان های قرآنی ?[( @dastane_qorani )]

موضوعات: اخلاق, داستانی
[جمعه 1396-07-07] [ 10:58:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  تلنگر ...

بسم الله الرحمن الرحیم ?☘?☘?☘ ✳️ #تلنگر از بزرگى پرسیدند : اینهمه دعا کردی ، چه بدست آوردی؟ گفت : هیچ اما ، بعضی چیزهارو از دست دادم مثل : خشم ، نگرانی ، اضطراب‌ ، افسردگی ، ترس از پیری و مرگ ? گاهی با از دست دادن ها خیال آسوده تری داریم ? ?

موضوعات: اخلاق, داستانی
[پنجشنبه 1396-07-06] [ 05:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مناظره شیعه و وهابی ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ♥️? #ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ_ﺷﻴﻌﻪ_ﻭ_ﻭﻫﺎﺑﻰ ?✨ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩای ﺑﻴﻦ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺸﻮﺩ. از ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ?✨ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﺷﻴﻌﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ?ﻭﻫﺎﺑﻴﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻔﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟ ♥️✨ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﺎﺑﻲ ﻫﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﻰﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ. :oops:?ﻭﻫﺎﺑﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺎﺑﻴﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﺪﺯﺩﺩ. ??ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ و از ابتدا وجود نداشته! ✅♻️این شیعه باهوش کسی نبوده جز علامه‌حلی (ره) .. ???? ??? ?? ? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
[چهارشنبه 1396-07-05] [ 02:28:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  زاهد ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ♥️? #حکایت_زیبای_پیرمردزاهد ?پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید. دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟ ?پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم. دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظبشان باشم که بیرون نروند. ?دو تا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم. ?ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام. ? شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم. ?بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم، و در خدمتش باشم. ?مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند؟ ?پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم. اما حقیقت تلخ و دردناکیست: ?آن دو، باز چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. ?آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند. ?آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. ?آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند. ?شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا، کارهای شروری از وی سرزند. ?و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت وآگاهی من دارد… ? این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده!…!!؟ ✅‼️ارسالی از دوست بزگوار و از اعضای کانال جناب آقای #علی_سنجری از شهرستان جیرفت ???? ??? ?? ? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
 [ 02:28:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  #اعتقاد_مرد_اصفهانی_به_امامت_امام_هادی ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ??#اعتقاد_مرد_اصفهانی_به_امامت_امام_هادی (علیه السلام) ⭕️❕از مردی از اهالی اصفهان به نام عبدالرحمان که معتقد به تشیع بود پرسیدند چرا امامت امام هادی (علیه السلام) را پذیرفته‌ ای؟ ??پاسخ داد من صحنه ای را دیده ام که باعث شد به امامت امام هادی (علیه السلام) ایمان بیاورم. من مردی فقیر بودم و اهالی اصفهان از من به دلایلی نزد متوکل، خلیفه عباسی شکایت کرده بودند. ♻️?روزی کنار قصر متوکل بودم که شنیدم متوکل، امام هادی (علیه السلام) را احضار کرده است. از مردمی که آنجا بودند پرسیدم این مردی که احضار شده کیست؟ گفتند مردی از خاندان امام علی (علیه السلام) است که شیعیان به امامت او معتقد هستند. من با خود گفتم از جایم حرکت نمی کنم تا او را ببینم. ♻️?مردم دو طرف مسیر، منتظر امام هادی (علیه السلام) ایستاده بودند که دیدیم سواره‌ ای می‌ آید. چون او را دیدم، محبتش در دلم افتاد و دعا کردم خداوند شر متوکل را از سر او دور سازد. در این حال، آن امام در حالی که به یال اسب خویش نگاه می کرد و توجهی به راست و چپ نداشت، جلو آمد و نزدیک من که رسید فرمود خداوند دعایت را مستجاب کند و عمرت را طولانی و مال و فرزندانت را زیاد فرماید. پس از آن به اصفهان برگشتم. خداوند ثروت فراوانی به من عنایت کرد و اکنون تنها داخل خانه‌ ام یک میلیون درهم سرمایه و ده فرزند دارم و تا به حال هفتاد و اندی عمر کرده ام. آری، من معتقد به امامت مردی هستم که آنچه را در ذهنم بود دانست و خداوند دعایش را در حقم مستجاب فرمود. ??منبع: بحارالانوار، جلد 50، صفحه 141 ???? ??? ?? ? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
 [ 02:27:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  اصغر آواره ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ♥️? #اصغر_اواره ✨در قدیم یک فردی بود در همدان به نام ” اصغر آواره ? “?اصغر آقا کارش مطربی?‍♂️??بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند…;) و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره! انقلاب که شد وضع کارش کساد شد ?و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید. ??در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام #آیت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند. ?خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت #همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت…. ?حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر #قبر استادم حاج مولا #حسین همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم. ?وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش? به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند! ?کنجکاو شد و به سمت آنها رفت… پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟ #یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است! ?تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست…. مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟! ?حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟ همه گفتند: نه! مگه کیه این؟ حاجی گفت: این همون اصغر آواره است. ?مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟! و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی… #گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت سوار اتوبوس که شدم دیدم…. وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد…? ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) ?اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود، اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخو اهم رسید… چه کنم؟!? ?خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم. .. #اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟? گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقی ننواختم.:|.. ?خلاصه حرمت نگه داشت و رفت… اونروز تو دلم گفتم: ?اربابم حسین (ع) برات جبران کنه، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر؛? #خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند… :|این نمکدان حسیــ?ــن جنس عجیبی دارد❣️ ?هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد? “یا حسین یاحسین ( ع)? ???? ??? ?? ? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
 [ 02:27:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  برکت ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ?? #برکت_چیست??✨ ♦️?از #پیامبر(ص) پرسیدند #برکت درمال یعنی چه؟ ❕درپاسخ، پیامبر مثالی زد و فرمود: ?? #گوسفند ?درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره ?به دنیا می آورد . #سگ ?در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل 7-6 بچه?. ☘?به طور طبیعی شما بایدگله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ??ولی در واقع #برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها چون خداوند #برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .☝️ ?مال حرام اینگونه است : #فزونی دارد? ولی #برکت ندارد.»? ???? ??? ?? ? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
 [ 02:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پادشاهی به بهای قبر ...

بسم الله الرحمن الرحیم ???? ??? ?? ? ♻️? #پادشاهی_به_بهای_قبر ?ﺭﻭﺯﯼ #پادشاهی ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمانش #ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ #ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. ?ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ #ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ♻️?ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ #ﻣﺮﺩ_ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، ♻️?ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ #بخوﺍﺏ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ #نکیر و #منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ: ??ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ #ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ⭕️ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ #ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ??ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ #ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ؟ چرا ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت #ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ؟چرا با ترکه به او می‌زدی؟ و … ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ #ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ♻️?ﺻﺒﺢ که از خواب بیدار شد مردم ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ #ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ آمدند ﺗﺎ او را ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ کردند، ﻣﺮﺩ #ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به #ﻓﺮﺍﺭ گذاشت! ⚠️گفتند چرا فرار می‌کنی؟ ♻️?ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ در حال فرار جواب داد: ☝️ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ #ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ! ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ #ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ… ??من این پادشاهی چند روزه را نمیخواهم، تا #عمری در عذاب باشم!! ???? ??? ?? ? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
 [ 02:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  حتما حکمت خداست ...

بسم الله الرحمن الرحیم ????????? ??#ﺣﺘﻤﺎ_ﺣﻜﻤﺖ_ﺧﺪﺍﺳﺖ ?ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮﯼ داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﺮﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ می افتاد، ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ می گفت: ☝️ «ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!» ?? ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ!» ?ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ?? ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼر ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ??«ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!» ‼️♻️ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ می شدم.» ????????? کانال: ??داستان های قرآنی? ?[( @dastane_qorani )]?

موضوعات: اخلاق, داستانی
[سه شنبه 1396-07-04] [ 04:06:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت